....

خـــــــــدایا...

دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت!

نزدیـــک؛

بی خطــــر،

بخشــــنده…

بی منّـــــــــــــــــت … ! 

 

 

 

 

 

روزی فکر می کردم...

اگر او را با غریبه ای ببینم...

شهر را به آتش می کشم...

اما…

اما امروز حاضر نیستم...

حتی شمعی روشن کنم...

تا ببینم او کجاست.......