قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
جسارت می خواهد ... نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی می جنگد ! اما .... شب ها بالشش از هق هق های دخترانه خیس است ... !!!
مغلوب احساس که میشوی
کوچه میشود :
زیباترین خاطره
جاده ها میشوند :
همسفرهای ابدی
مغلوب که میشوی
خدا غریبی میکند
غریبه ای میآید و
جانشینی میکند
مغلوب که میشوی
غرور رنگ میبازد.....
امان از این بوی پاییز و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچکس دیگری ...............
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود
دلت آغوش ِگرمتری می خواهد...!